روز نوشته های یک تبعیدی

هر حسی است به خاطر هوای توست زادگاهم هلیله

روز نوشته های یک تبعیدی

هر حسی است به خاطر هوای توست زادگاهم هلیله

سردرد من از



د   ر مملکت ما همواره فروش روزنامه ها به رونق اتوشویی ها بستگی داشته است . چند سال پیش وقتی که آب رودخانه راین بالا آمد و کاغذهای  وارداتی ما در اقیانوس ناآرام قیمتها خیس خورد ، به علت تقاضای بیش از حد ساندویچ فروشی های معاصر تیراژ روزنامه کیهان  سر به کیهان زد .


فیلسوف پولداری را جلوی درب دانشگاه دیدم که داشت برای کتابخانه شخصیتش ، هزار جلد کتاب به قطع وزیری سفارش می داد. اینها همه از علائم افتتاح جاده مالرو فرهنگ است . حالا می فهمم چرا لاتها هم به ادبیات علاقمند شده اند . بنابر یک سرشماری کوتاه از وانتهای شهرمان ، شعار « برچشم بد لعنت » و « سر پیچ سبقت مگیر جانا مگر دیوانه ای » بیش از هفتاد بار تکرار شده بود .


در شهر به یک مورد تابلوی « کله پزی ...» و دو مورد « چلوکبابی ..... » برخورد کردم . اینها همه علامت آمپر بالای شعور در میان ما و طغیان رودخانه ادبیات است . و اینها از دلایل خوش خیالی ادیبانی است که بعده ها به ریش استدلال بنده خواهند خندید . شاعران سامورایی مسلکی که منتظرند اینجانب در شرح یال و کوپال ادبیات معاصر جولان امیر ارسلان نامدار بدهم .


حقیقت ماجرا زیر لگد این واقعیتهاست . البته ما شاعران و نویسندگانی داریم که شبها رو به قبله آمریکای لاتین می خوابند به نیت گابریل گارسیا مارکز شدن . درست به اندازه وینیستون های ساخت افغانستان در این مملکت  لورکاهای هیجده عیار پیدا می شود . یارو حرف زدن با لوله کش محله را بلد نیست به همه زحمتکشان عالم رومان رهایی تقدیم می کند .


کدام ادبیات ؟
 
 
    

نوای زلزله در حوالی ما

ق صد داشتم ٬ از وضع شنبه بنویسم و از سفری که بعد از زلزله به شنبه کردم و از چیزهای که توی این یک روز  در کمپ  ها  دیدم و احساس کردم بنویسم ٬ ولی افسوس که قلم من هرگز ننوشت .

ولی به طور کلی فکر کنم بتونم حداقل توصیف حادثه را بکنم .

امروز ساعت پنج صبح ٬ زمین بوی زلزله گرفت . طوفان آمده بود لب پنجره ما و لنگر می‌انداخت . شیشه‌ها برای جشن ویرانی ٬ بشکن می‌زدند . کبوتر همسایه به زبان منطق‌الطیر داد می‌زد :
آهای ٬ انّ الا‌نسان لفی خسر . خاک از خوشحالی ٬ در پوسته زمین نمی‌گنجید . من در ایوان می‌خواستم منظره شام آخر را نگاه کنم . می‌خواستم کمی‌ با حوادث تاریخ گپ بزنم .
یک‌دفعه رادیو به سکسکه افتاد . باد چنان غرید که دل روزنامه لرزید . من در استکان چایم که حالا دریاچه سرخ و خروشان شده بود ٬ حل می‌شدم . در درون پدیده‌ها گردو غبار راه افتاده بود .
مولکول‌ها به جبهه ویرانی اعزام می‌شدند . 
سروهای چهارصد ساله شیراز برای ارواح نخل‌های کهن فاتحه می‌خواندند .بعد از سالها ستون خانه ما دلش می‌خواست بنشیند و دودی هوا کند .

من همان تو ام

من از باران بیدریغ مهر تو که آسمان بهاره را بغض آلود کرده است به کجای اندوه بگریزم؟ نه ، گریختن از ناگزیر نگاه تو نا ممکن است ، آخر پروانگان چگونه از افسون طلائی آفتاب بگریزند؟ ای خورشید زندگی من ! تو فاتح رفیع ترین قله های هستی که بر کوهساران باستانی اندیشه من قامت بر افراشته است . 

آری! در این سرزمین که خورشید گرفته اش از دودستان وهم بر میخیزد و در افق های  بی پرده تاریک فرو می رود ، من بی فانوس ترین سرگردان کوچه های معاصرم ! مردی پر از همهمه موج ها و فروبستگی راه ها ، گویا همه گل های جهان در من پژمرده می شوند و هر جا برگریزان شاخه ای است بادهای مهرگان در باغ های سرنوشت من وزیدن می گیرد . ای آنکه ولادت من در سرزمین های استوائی نگاه تو بود ، آخر شب های من چگونه  مرا به یاد لالایی چشم های تو می اندازد؟ دو و بیست دقیقه بامداد  ساحل همیشه زیبای هلیله.  

 

 

پاورقی  

 

خدا از انچه انسان بود و انسان ماندن را به تباهی میکشد مرا با  نداشتن و نخواستن رویین تن کن