چنــــد روزیســت که از دورو بــرم مـی ترســـم بیشــتر از همه از پشـت ســرم می ترســـم
مـن از ایــن درد که در دام توام باکــم نیســـت از هوایــی کـه بخواهــم پــپـرم می ترســـم
دردم از زخــم تبــر نیســت که بر جانــم افـــتاد از عــلف ها کـه شــده تا کـــمرم می ترســم
دوش مـی گــفت که فـردا بدهــم کــام تــــو را بعــد از آن کـام چــه آید به ســرم می ترسـم
رسم شهر است که عاشق نشود هیچ کسی دردم عشـق اسـت ولی از دگران می ترســم
غربـت و بی کســی و در به دری آســان است از همــانی که نیامــد به ســــرم می ترســـم
پ.ن: در زیر این آسمان می بینم که عین القضاة در سمت راستم و ابوالعلا در سمت چپم ایستاده اندو ما
سه تن ، بی آن که با هم باشیم ،با هم تنهاییم .و زمان ، ما سه هم زبان را نیز در یک حصار قرنی
جدا زندانی کرده است !(دکتر علی شریعتی)
سلام
.
وه چه خوش گفته ای ای دلبر تبعیدی من
گر نخوانی تو از این شعر ترم ، می ترسم
.
دست افشان و بزن جامی و برگردان دور
زین شب وصل چه خیزد سحرم می ترسم
.
شمع را پی کن و اندر بر من خوش بخرام
تا نگیرند رقیبان جبرم، می ترسم
.
....
بله اگر جوجه بائی به محضر ابوالعلاء بردی ،نوشداروئی نیز فراهم نما که عین القضات در حکم تسهیل روا دارد.
درود مهربان حاجی غم فقدان مهربان دایی که یک بود اما یکی نبود تسلیت .
سلام،تبعیدی جان جوری مینویسی انگار به الکاتراز تبعیدت کردن بابا یه کم مثل ما سطحی و مینی مال شو اینطور که پیش میری میترسم چند مدت دیگه روح هگل تو وجودت حلول کنه اون وقت بیا و درستش کن از ما گفتن
درود مهربان همکلاسی تو را خواهم در کنار چه پشت حاصل سید علی {روحش شاد} چه در میدون فرنگی کجای بابا بیا به یاد ان شب ها زنیم بر جام می که اید غروبی به طلوعی اخر
نترسیم از مرگ
مرگ پایان کبوتر نیست
مرگ وارونه یک زنجره نیست
مرگ در ذهن اقاقی جاریست
مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد
مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن می گوید
مرگ با خوشه انگور می آید به دهان
مرگ در حنجره سرخ _ گلو می خواند
مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است
مرگ گاهی ریحان می چیند
مرگ گاهی ودکا می نوشد
گاه در سایه نشسته است به ما می نگرد
و همه می دانیم :
ریه های لذت پر اکسیژن مرگ است
در نبندیم به روی سخن زنده تقدیر که از پشت چپرهای صدا , می شنویم.
درود مهربان رحمان غم فقدان مهربان دایی تسلیت امید روحش در جوار حسین ع ارام گیرد
درود تبعیدی.
شعر قشنگی بود و همچنین سخن زیبای دکتر شریعتی.
چنــــد روزیســت نه ، بیشتر از چندروزست که از دورو بــرم مـی ترســـم ...بیشــتر از همه از پشـت ســرم می ترســـم نه، این روزا پشت سروروبرو فرقی ندارد
ای دکتر اینروزا من کلا خیلی میترسم
درود مو هم والله از الان همین گونه میترسم
چند لحظه سکوت
چند برگ سپید
یک قلم رویایی
بنویسم از تبعید
یا فرار از شب دیدار یا سکوت مه نورانی
جغد شومی بالاست خانه ام بی سقف
آسمان سقف من است
مینویسم از تبعید و ز دیواری که مرا فهمید.
تبعیدی عالی است انتخاب اسم وبلاگ
موضوع نوشته هایت
صفحه آرایی و ...
مرسی
سکوت سرشار از ناگفته هاست از حرکات ناکرده اعتراف به عشق های نهان و شگفتی های بر زبان نیامده
سکوت مرگ جاری در زندگی
سکوت خفقان آزادی
سکوت احساس مرده یک مترسک تنها،
از سکوت میترسم زمانی که باد هم صدایش
را رها میسازد برین برزخ تنهایی.
م .الف